مرد گفت : بيا از اينجا رد شيم .
دخترك گفت : اينجا كه خط كشي عابر پياده نداره !
مرد گفت : حالا كه ماشيني رد نميشه .
دخترك گفت : فرقي نداره بابايي ! اينجا خط كشي عابر پياده نداره !
مرد لبخندي زد و در عرض خيابان دراز كشيد :
- بيا…اين هم خط عابر…
دخترك آرام از روي خط خودش را رساند ٬ آن طرف جاده.
منتظر كه وايستاد ٬ مرد نيامد ....
تنها ردي ازخطي سرخ ٬ تن جاده مانده بود.
می سم – اردی بهشت 88
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.