۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

جاده



مرد گفت : بيا از اينجا رد شيم .
دخترك گفت : اينجا كه خط كشي عابر پياده نداره !
مرد گفت : حالا كه ماشيني رد نميشه .
دخترك گفت : فرقي نداره بابايي ! اينجا خط كشي عابر پياده نداره !
مرد لبخندي زد و در عرض خيابان دراز كشيد :
- بيا…اين هم خط عابر…
دخترك آرام از روي خط خودش را رساند ٬ آن طرف جاده.
منتظر كه وايستاد ٬ مرد نيامد ....
تنها ردي ازخطي سرخ ٬ تن جاده مانده بود.


می سم – اردی بهشت 88


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.