زن ٬ توي تاريكي جيغ زد : زلزله!!
مرد ٬ هولي از خواب جهيد . پاي كودكش را لگد كرد واز
روي زن گذشت . چارچوب پنجره را كه لمس كرد ٬ خودش
را پرت كرد توي حوض بي آب . آوار كه نيامد ٬ زن رفت
كنار پنجره ٬ با كودكش كه هنوز ونگ مي زد .
مرد ٬ ولي بي صدا دمر افتاده بود توي حوض !
می سم - اردی بهشت 88
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.